مقدمه فکوهی بر یک کتاب:
پیشینه بحث درباره بدن و بهویژه رابطه بدن با روح، به قدیمیترین ایام میرسد. از سقراط و افلاطون تا دکارت و امروزه در مباحثی که بهوسیله تراانسانگرایان (trans humanists) مطرح میشود. در این جدلهای بیپایان، همواره این نکته بنیادین وجود داشته است که آیا میتوان پدیدهای به نام بدنِ محسوس و فیزیکی را از پدیده دیگری به نام «روح»، «جان»، «روان» و… جدا کرد؟ در اندیشه باستان، دستکم در حوزه تمدنهای هندواروپایی که سپس به کل جهان تعمیم یافت، پاسخی روشن و بدیهی برای این پرسش وجود داشت: بدن در نظر آنها بنا بر مورد یا جایگاه یا یک زندان برای روح بود یا برعکس و بهصورتی استثنایی و در اقلیت مطلق، مکانی برای تعالی یافتن وجود یا مکانی بود برای اسارت و رنج روان و جوهره درونی انسان که همواره پایدار و جاودان باقی خواهد ماند و بنا بر تعریف یک «شیء» به قول دکارت یک «ماشین متحرک» زوالپذیر که اصولاً نمیتوانست تقدیری جز فنا داشته باشد و با همین نگاه بود که همه پدیدههای دیگری که نشانهای از این فنای تدریجی – که از تولد آغاز شده و تا لحظه مرگ ادامه مییافت و ناگزیر بود – را نشان میدادند، هم دلیلی بودند و هم نشانهای بر «بدیهی» بودن ناپایداری و «بیارزش» بودن بدن.
کد خبر: ۳۴۳۵۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۱